تو اون مدتی که پیش فاطمه بودم هر وقت حوصلش سر میرفت می گفت: آجی خرید خلاصه اینکه اینقدر گیر میداد و این جمله رو تکرار میکرد که مجبور میشدم ببرمش فروشگاه و یه چیزی براش بخرم ...
نرو بالای درخت جورابت پاره میشه اینجا یه روز از ماه رمضونه که رفته بودیم افطاری اینقدر شیطونی کرد این آبجی گلم که نگو شب که اومدیم خونه تو ماشین خوابش برد وقتی آوردم رو تختش دیدم که بله حرف آجی رو گوش نکرده و جورابش پاره شده ...
فاطمه خانوم فکر میکنه که خیلی قوی شده و میخواد یه هندونه ی بزرگ رو بلند کنه من که میگم اگه یه خورده تلاش کنه شاید بتونه ماشالله آهان داره موفق میشه ها نه انگار هنوز اونقدر بزرگ نشده عیبی نداره گلم ایشالله تابستون دیگه میتونی یه هندونه بلند کنی راستی این همون هندونهه ست که رفته بود توش _پست(هه هه هندونه ...)رو ببینید _ http://880905.niniweblog.com/post48.php ...